طبق معمول تو مترو جا نبود روی زمینش ولو شده بودم و کتابم میخوندم، سر یه ایستگاهی بود که با سر صدای زیاد داخل مترو شد،با صدای بلند شخصی رو خطاب قرار داد که من بیماری صرع دارم بلند شو تا من بشینم،وقتی نشست شروع کرد با تلفن حرف زدن، من فقط صداش میشنیدم و چون منظره ی جلوم ماتحت بانوان محترم بود از دیدن خودش معذور بودم،پاتلفن با ناشر و ویراستارش حرف میزد و از چاپ کتابش و خروج احتمالیش از ایران صحبت میکرد و خلاصه اون پایین من از سرصداش سگ شده بودم که چشه هوار میزنه فهمیدیم نویسنده ای.به انتهای مسیر که رسیدم فاطمه صدام کرد که باید به این خانم کمک کنیم وقتی نگاهم رفت سمت اشاره ی فاطمه بانویی دیدم روشن دل،همون بانویی که بیماری صرع داشت و نتونست حتی اسانسور سوار شه و چقدر من از قضاوت خودم شرمنده شدم



برای آشنایی با این بانوی عزیز کلیک کنید!



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تفریحات سالم 3 Erica انواع سنگ ساختماني در کالا ساخت ... معرفی برترین اساتید گیتار اصفهان Molly مجله اینترنتی لیان استایل یادداشت های سارا در شکم ماهی مطلب tamireojaqgazelagermanya