بگذار از عاشقانه های آرام برایت بگویم .

اگر هیچ نخوانده ای ، این را بخوانی ،آن است که همه را خوانده ای .

این کتاب را نباید خواند باید با نماهنگ آن زندگی کرد .

این کتاب فرار از تکرار و ملامت هاست .

تکرار در زندگی شویی که شاید با موجی از عشق  آغاز شده باشد و در اواسط آن جز کهنه پاره هایی از آن نمانده باشد که با وصله های پی در پی چون عبایی فرسوده بر تن زنگیشان میپوشانند .

مزه مزه میکنی که زمان نمیتواند عشقتان را کدر کند مگر آنکه به اراده ی خود از جلا انداختنش دوری کنین.

زندگی را چون سفره ای به تو نشان خواهد داد که بی ادا بر سر سادگی و کم کاستی هایش  بنشینی و دلبسته اش شوی .

به تو میگوید به امید و تصرف خوشبختی محکومی .

این کتاب در این روزهای تلخ درجا زدن های معمولی و خودکامگی نظامی که خون مردمانش را روز به روز در شیشه ی تلخ احکامشان میکنن چه میچسبد که بخوانی و شمع کوچک امیدت را با درس هایی که در معمولی ترین گذران روزهای زندگی اشان میخوانی روشن نگه داری.

به تو میگوید بعد از آن مصیبت های تلخ ناگهان که بر پیکره ی زندگی امان گاه گاهی میخورد ، شاید درد آن برایت تمام شود ولی بدان که تبش خواهد ماند که با صبر خویش توانی آن را آهسته از خود دور کنی.

خواهی خواند که از شباهت روزگارت به تکرار میرسی از تکرار به عادت و از پس آن به بیهودگی و خستگی و نفرت خواهی رسید.

و تو باید پاسدار از شکل افتادگی های زندگیت باشی .

در جایی از کتاب خواهی خواند که مارکس گفته است : روزی خواهد رسید که انسان همه ی کارهایش را به عادت خواهد کرد و خودکارانه زیستن پایان زیستن است.

حتی به تو میگوید از یک میوه فروشی خرید نکن که حتی مشتری شدن نوعی معتاد شدن است.

دلم آنچنان خواست که گفت : کنار هم بودن ، قدم برداشتن ، گفت و گو کردن اثبات وابستگی هاست ،اثبات نیاز که گر به عشق رسد چاه ویل را هم پر خواهد کرد و بدون مکالمه، عشق به جان کندن خواهد افتاد و چه نعمتیست حضور.

و مرافعه ،تضاد ها و اختلاف ها را در این هم قدمی بسان دو کوزه ی سفالی تشبیه میکند که گر عمری کنار هم باشن گاهی سرهایشان بهم خواهد خورد  و دردش آن ها را در بر خواهد گرفت ولی مهم آن است که از پس آن برخورد لب پر نشوند .

و چه زیبا برای تمنای جسم از پی یک عشق گفته است که حتی دو نیمه ی سیب گر بخواهند کامل شوند باید که هیچ فاصله ای را بین خود باقی نگذارند و این زیبا ترین تعبیر از یک رابطه ی عاشقانه ی لمس تن بوده است که خوانده ام .

ادبیات غنی فارسی را چه زیبا با گفتن جایگزین کلماتی چون اثرگاه به جای موزه، پارک به جای باغ ملی و تصویرنما به جای تلوزیون به کار میگیرد و منی که به رسم عادت اساتیدم از هر 5 کلمه ،چهارتای آن را به زبان بیگانه میگویم را قلقلک داده است.

حتی به تو خواهد گفت که گر شبی اراده ای بر یادگیری مهارتی کنی ده سال بعد از آن یک شب استاد خواهی شد و اگر  آن یک شب را شروع نکنی به اندازه ی همان عقب خواهی افتاد بدان که عظمت و افتخار در دوام آن است.

او به تو یاد خواهد داد که زندگی زیبایی داشته باشی و بدانی که خوشبختی فردی را نطلبی که خوشبختی همگانی است که اضطراب را نفی میکند.

نکته ی بارزش که دوست دارم آرام در گوش دوستی نزدیک نجوا کنم که نوشته بود که انسان حتی در یک زندان انفرادی تنگ و تاریک نیز میتواند برای خود زندگی نامحدودی به وجود بیاورد.

راسی ارتفاع صدا را وابسته به حد فاصله میداند و چه زیبا از زبان مادربزرگ داستان خواندم که خانه ای که صدای آن بالا رود به مانند پهن کردن لباس زیرتان در بند رخت همگانی ست.

و در انتها زندگی چیزی نیست جز مجموعه حرکت هایی که ما میکنیم.

 

پاییز را بستای 

و طیف های طولانی رنگ های زرد را 

و بادهای درهم کوبنده را.

عسل !

زمستان را بستای 

و بگو: سفیدکننده ها را دوست می دارم.

از بهار رفته ، یاد نباید کرد.

 

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تجهيزات آشپزخانه هتل و تالار دانلود چی اداره کتابخانه های عمومی شهرستان بهارستان Bret دبیر ریاضی طراحی سایت تهران | سئو سایت | طراحی سایت doeinyyt مجمع دوستان